عبارتی دو روز ذهنم را به خود مشغول کرده ولی ردش را جز در شعر سهراب در جایی نمییابم. من آن را کجا شنیدهام، کجا؟ “زندگی تکرار همین امروز است.”
گرچه سهراب گفته بود: “زندگی درک همین اکنون است.”
شب آرامی بود.
می روم در ایوان تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیهاش داد به من.
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست.
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین.
با خودم میگفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست.
زندگی فاصلۀ آمدن و رفتن ماست.
رود دنیا جاریست.
زندگی، آبتنیکردن در این رود است.
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمدهایم.
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند.
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعلۀ گرمی امید تو را خواهد کشت.
زندگی درک همین اکنون است.
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد.
تو نه در دیروزی و نه در فردایی.
ظرف امروز، پر از بودن توست.
شاید این خنده که امروز دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با امید است.
زندگی یاد غریبی است که در سینۀ خاک
به جا میماند.
زندگی، سبزترین آیه در اندیشۀ برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشۀ ماهی در تنگ.
زندگی، ترجمۀ روشن خاک است، در آیینۀ عشق.
زندگی، فهم نفهمیدنهاست
زندگی، پنجرهای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم.
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است.
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندیست.
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهیها داد.
زندگی شاید آن لبخندیست، که دریغش کردیم.
زندگی زمزمۀ پاک حیاتست میان دو سکوت.
زندگی، خاطرۀ آمدن و رفتن ماست.
لحظۀ آمدن و رفتن ما، تنهاییست.
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
(سهراب سپهری)