جان‌فدا | نقش زبان پارسی در پاسداری از کیان ایران و ایرانی

زبان، از آغاز، در پیش‌ هر ملتی، افزارِ فهمیدن و فهماندن بوده است؛ لیکن زبان پارسی برای ما ایرانیان کارکردی بیش‌ از این‌‌ها داشته است.

از این قرار:

_ مایه‌ی انسجام قلمرو خاکی و فرهنگی‌ما ایرانیان بوده است.

_ سبب شده است جاه‌وجلال ایران حفظ بماند و مرزهایش با دیگر کشورهای اطراف بلعیده نشود.

_ چون در روزگاری، هنرهای دیگر، مانند نگارگری و نوازندگی، به تنگه افتادند، او یک‌تنه برخاست و با چکامه و نثر در عرصه‌ی فرهنگ  میدان‌داری کرد.

_ او آتیه‌ی ایران را به عنوان یک کل غیروابسته‌ی فرهنگی، به فرجام خویش گره زده.

_ انهزام و انکسار او، نشان‌گر جراحت‌ بر پیکره‌ی فرهنگی جامعه‌ی ایران دانسته می‌شده.

در ایران، از گذشته تا کنون، همه‌چیز به گِرد زلف زبان پیچ‌وتاب خورده و خوش‌‌رنگ‌وبوترین گل‌ها را از گلستان او چیده‌ایم، از سرودن تا اندیشیدن. اگر زبان پارسی نبود، حال‌و‌روز ما ایرانیان چه می‌شده؟ نمی‌دانم، ولی بی‌گمان غیر از این می‌گشت که گشته است. آری، ایرانی می‌زیست ولی زیستنی که در پیش‌گاه پیش‌پاافتاده‌ترینِ خواسته‌ها به زانو درآمده.

تا چندی، شرایط برای ایران فراهم نبود که بتواند چون لشگری سِتُرگ و یک‌پارچه در صحنه‌ی بین‌الملل قدرت‌نمایی کند. و چون نمی‌توانست از جای‌گاهی که در مدتِ بیش از ده سده به عنوان یک سرزمین پیروز و بالادست داشته بود، دل بکند؛ جاه‌ومنزلت خویش را به پشتوانه‌یِ زبان، در جهان پاس داشت. در حقیقت، از کرسی آقایی سیاسی که بر آن سال‌ها نشسته بود برخاست و بر تخت آقایی فرهنگی نشست.

این‌که در دوره‌ی سامانی، به‌یک‌باره غنچه‌های گلستانِ زبان فارسی _ چون “خدای‌نامه”، “تاریخ بلعمی” و “تفسیر طبری” _ شکفته شد، اتفاقی است شگرف. ایرانی در این کتاب‌ها کوشید که ایمان را مهمان ایران کند.

شگفت‌تر آن‌که در همان سالی که پدر شعر فارسی، رودکی درگذشت، یعنی در سنه‌ی ۳۲۹ هجری، سخن‌سرای بزرگ ایران، فردوسی پا به عرصه‌ی گیتی گذاشت. و با شاهنامه، گواهی داد که ماندگاری ایران، آویخته به استواری زبان پارسی است. و ایران، از این پس، دل ‌آسوده داشت که پاینده می‌ماند، اگرچه شُروری خرد و کلان، مدامْ در پی‌اش باشند.

پس از عصر سامانی‌، غزنوی‌ها روی کار آمدند و ایران، برای اول‌بار در سراسر عمر خود دید که غریبه‌ای بر تخت پادشاهی‌اش تکیه داده است. اما ایران را چه هول‌وهراس؟ وقتی زبان پارسی او را یار و پشتیبان است.

با اندکی اغراق گفته‌اند که ۴۰۰ سخن‌پرداز و سراینده در بارگاه سلطان محمود آمدوشد داشتند. جمعی که در حقیقت بر خوانِ زبان فارسی ‌نشسته بودند و خود سلطان نیز ریزه‌خوار همین سفره بود؛ زیراکه بقای سلطنت یک‌ اجنبی در ایران، راهی جز این ندارد. باری، به‌آهستگی، زبان پارسی، زبان همه‌ی ایرانیان گشت و سبب دوستی و آشنایی بیش‌ترشان با هم‌دیگر شد.

از بی‌عرضگی‌های سلسله‌ی ساسانی آن بود که نتوانست این دستاورد را حفظ کند. زبان مشترک ایرانیان، داغان و متلاشی، ازهم‌پاشیده شد. در این دوره، زبانِ شاه و رعیت، زبانِ شاعر و کاتب هرکدام یک چیز بود، پنج زبان در ایران: فهلوی، دری، فارسی، خوزی و سریانی. و همین موجب نابسامانی آن سامان‌ شد.

مدت‌ها گذشت تا آن‌که ایرانی دوباره دریافت که برای حفظ کیان خویش، جز  پاسداری از زبان فارسی و ارتقای آن چاره‌ای دیگر ندارد.

آری، ماندگاری هر چیز، وابسته به رسیدگی و بهتر کردن آن است. و در زمانه‌ی ما، زبانْ گرچه بسیار ساده و روان گشته است؛ ولی هم‌چنان بیش‌تر سراینده است تا پژوهنده، میل به سرودن دارد تا به اندیشیدن. و این، نشان از خسته‌دلی و پریشانی ملت ماست، نشان از دل‌واپسی جامعه است که آن‌ را با زبانی سوزنده و موزون فریاد می‌زند. از این رو، زبان فارسی، زبانی غم‌بار شده است، غم‌بارترین زبان‌ها. زبانِ خاطرخواهی و غزل شده است و در حد احتیاجاتِ کوچه‌وبازار باقی مانده و حال آن‌که باید برای تمدن‌سازی و ماندن در تاریخ، اهل درنگ و اندیشه نیز باشد.

به اشتراک‌گذاری یادداشت
پیشنهاد مطالعه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *