یادت هست اولین باری که تصمیم گرفتی کاری متفاوت بکنی؟
دلت میخواست آنجوری زندگی کنی که خودت فکر میکنی درست است.
شاید خواستی رشتهات را عوض کنی، یا شغلی خلافِ انتظار بقیه را انتخاب کنی.
اولش پرانرژی بودی.
اما بعد، کمکم صداها شروع شدند:
«مطمئنی؟»
«فلانی این راهو رفت، شکست خورد.»
«چرا مثل بقیه نمیمونی؟»
و تو ماندی بین دو تصویر:
یکی آنکه خودت از خودت داشتی،
و یکی آنکه بقیه از تو ساخته بودند.