پرده‌ی اول | کودکی | وقتی برای اولین‌بار زمین خوردی

یادت هست آن روز تابستانی که سوار دوچرخه شدی؟
پا‌هایت را روی پدال گذاشتی، دست‌هایت لرزید، قلبت تند تند می‌زد.
برای لحظه‌ای تعادلت به‌هم خورد و محکم به روی زمین افتادی.
زانویت سوخت، خاک به دستت چسبید، چشمانت پُراز اشک شد.
یک‌باره صدای خنده‌ی بقیه، صدای دلسوزی‌ها، همه و همه با هم در ذهنت پیچید.
اما بعد پدرت آمد، دستت را گرفت و گفت:
«نگران نباش. می‌تونی دوباره امتحان کنی. این‌بار بهتر می‌شی.»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *