سعی میکنم لابهلای انجامدادنِ کارهای روزمره سری به کار محبوبم، خواندن و نوشتن، بزنم و ازش دور نیفتم. حتی اگر ماشینهای سربههوای توی خیابان با چهار چرخ پهنشان لگدمالم نمیکردند، دوست میداشتم به وقت راهرفتنِ در خیابان هم کتابی با خود به همراه میآوردم و میخواندم. البته من امروز در یکی از همین پارهوقتهای پرت پنجاه صفحه از کتاب «از انشا تا نویسندگی» جعفر ربانی را خواندم.
بگذارید دستکم یک پاراگراف از حرفهای جعفر را برایتان عیناً بیاورم: “اندیشۀ آدمی آن اندیشهای که میتواند به گفتار در آید محصول مواجهۀ او با محیط پیرامون است، مواجههای آگاهانه و نه خود به خود. حال چه باید کرد که اندیشه ساخته و پرداخته شود؟ جواب روشن است باید مطالعه کرد، دید، گفت، شنید، به سفر رفت با دیگران نشست و برخاست کرد و با تعقل با امور برخورد نمود تا اندیشه پرورش یابد. اما در مورد موضوع خاصی که فعلاً مورد بحث ما است _ یعنی نوشتن _ مطالعۀ کتاب نقش مؤثرتری دارد، زیرا خواندن و نوشتن همچون دو برادر یا دو خواهر توأمانند که یکی از دیگری تأثیر میپذیرد. کسی که بخواهد نوشتهای در خور توجه و قابل قبول عرضه کند به گنجینهای غنی و مناسب از واژگان نیاز دارد.” (جعفر ربانی، از انشا تا نویسندگی، ص ۴۶)