بعضی بیتها و جملهها مثل غذای آبکیاند. چیزی برای گوشت و پوست شدن ندارند. راحت سرشان میکشی. زود هضمشان میکنی. و بعد ساعتی هم از ذهنت پر.
اما بعضی چلوکباباند، قلیهبریانیاند. باید آنها را مزهمزه کنی، لقمهلقمه بخوری. پرملات، سنگین. اصلا چیزی برای دفع ندارند. میشوند جزوی از جانت، نیمی از وجودت.
“ضربالمثلها، کنایات و کلمات قصار” به نظرم همشان از همین دستهی دوماند. همیشه وقتی در نوشتهای چشمم به یکی از اینها بیفتد، شکارش میکنم و آن را جایی یادداشت میکنم. تصمیم گرفتم چندتایی از خوبهایش را برای شما سوا کنم و اینجا به اشتراک بگذارم:
آ
- آب از سرچشمه گلآلود است.
- آتش نشاندن و اخگر گذاشتن، افعی کشتن و بچه نگه داشتن، کار خردمندان نیست.
- آفت جان من است عقل من و هوش من.
- آه صاحب درد را باشد اثر.
ا
- از تفنگ خالی دو نفر میترسند.
- از دشمنان برند شکایت پیش دوست/ چون دوست دشمن است شکایت کجا برم؟
- اگر دانی که نان دادن ثواب است/ تو خود میخور که بغدادت خراب است.
- اول اندیشه، وانگهی کردار.
- اول چاه را بکن بعد منارش را بدزد.
- ای بسا آرزو که خاک شده.
- این قافله تا حشر درین بادیه لنگ است.
- این همه چمچمه زدی کو حلوا؟
ب
- بادمجان بد آفت ندارد.
- باران که در لطافت طبعش خلاف نیست/ در باغ لاله روید و در شوره بوم خس.
- باقی عمر ایستادهام به غرامت.
- بسا کس که داد از طمع، جان بباد.
- برای دستمالی، قیصریه را آتش میزند.
- بقدر گلیمت بکن پا دراز.
- به گِل، آفتاب نتوان اندود.
- بندهی حلقه به گوش ار ننوازی برود/ لطف کن لطف که بیگانه شود حلقه به گوش.
- به هر چمن که رسیدی، گلی بچین و برو.
- به هر کجا که روی، آسمان همین رنگ است.
- بیگاری، بهتر از بیکاری.
پ
- پول، علف هرز نیست.
ت
- تا پریشان نشوی کار به سامان نرسد.
- تا تنور گرم است نان را بچسبان.
- تا درشتی هنر نپنداری/ اسب لاغرمیان به کار آید.
- تا ریشه در آب است، امید ثمری هست.
- ترسم آزرده شوی، ورنه سخن بسیار است.
- تهی پای رفتن، به از کفش تنگ.
ج
- جنگ، دو سر دارد.
ح
- حیا، مانع روزی است.
- حق، گرفتنی است نه دادنی.
چ
- چراغ مرده کجا، شمعِ آفتاب کجا؟
- چو عشق نو کند دیدار در دل/ کهن را کم شود بازار در دل.
- چون بد آید هرچه آید بد شود/ یک بلا ده گردد و ده صد شود.
- چون سبو بشکست ریزد آب از او.
- چونکه بدکردی بترس آمِن مباش.
- چه بسا خاموشی بهترین گفتارهاست.
- چه رنجها که کشیدند و دیگری آسود.
د
- در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
- دروغ مصلحتآمیز به که راستی فتنهانگیز.
- دشمن دانا به از نادان دوست.
- دعواها سر لحاف ملا نصرالدین بود.
ر
- روزگار، آئینه را محتاج خاکستر کند.
ز
- زندگانی به مراد همه کس نتوان کرد.
- زهشیاران عالم هر که را بینی غمی دارد.
س
- سرچشمه شاید گرفتن به بیل/ چو پرشد نشاید گرفتن به پیل.
- سر را کاشی شکسته، تاوانش را قمی میدهد.
- سین جیم کردن.
ش
- شب حامله است تا چه زاید فردا.
- شب نگردد روشن از ذکر چراغ/ نام فروردین نیارد گل به باغ/ تا قیامت زاهد ار میمی کند/ تا ننوشد باده، مستی کی کند.
ع
- عاقبت گرگزاده گرگ شود/ گرچه با آدمی بزرگ شود.
- عندلیب آشفتهتر میخواند این افسانه را.
ف
- فرق است میان آن که یارش در بر/ تا آن که دو چشم انتظارش بر در.
- فواره چون بلند شود سرنگون شود.
ق
- قصاب به فکر دنبه، گوسفند به فکر جان.
ک
- کار کردن خر، خوردن یابو.
- کوتاه خردمند به که نادان بلند.
- که ناکس کس نمیگردد از این بالا نشینیها.
گ
- گر زهفت آسمان گزند آید/ راست بر جان مستمند آید.
- گفت پیغمبر که چون کوبی دری/ عاقبت زان در برون آید سری.
- گرچه دوریم، به یاد تو سخن میگوییم.
ل
- لات و بیپول.
- لاف در غربت.
م
- ما کجائیم در این بحر، تفکر تو کجایی؟
- مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش.
- مگس جائی نخواهد رفت جز دکان حلوائی.
- ملانقطی
- مُنعِم به کوه و دشت و بیابان، غریب نیست.
ن
- نه خود خورم، نه کس دهم/ گنده کنم مگس دهم.
- نیش عقرب نه از ره کین است/ اقتضای طبیعتش اینست.
و
- وقت خوردن قلچماقم، وقت کار کردن چلاق.
ه
- هرچه آید سال نو گویم دریغ از پارسال.
- هرکسی بر طینت خود میتند.
- هرکه دست از جان بشوید/ هرچه در دل دارد بگوید.
- هرکه نداند سپاس نعمت امروز/ حیف خورد بر نصیب رحمت فردا.
ی
- یا هفت و پانصد یا قصه کوتاه (از ناصرالدین شاه | برای منع از اصرار بیجا و بیهوده به کار میرود).
… .
(این یادداشت بهروزرسانی خواهد شد.)
خوشحال میشوم اگر چشمان مبارکتان به اینجور چیزها افتاد آن را برایم بفرستید.