از ابتدای هزارهی پیشین تا نخستین سالهای پادشاهی قاجار، مکتبخانهها نقطهی بههمپیوستن خواستههای دینی، اجتماعی و زیستی مردم ایران بودهاند.
آموزگاران مکتب به بچهها میآموختند که خدا، آب، نان، خاک، خانواده، همسایه و حکومت، همه ارجمندند و بزرگداشتنی. برای همین بایست به فراخور جایگاهشان از آنان تجلیل کرد؛ چه در هیئت و فرم همگانی پاسداشت و چه به شکل و شیوهی فردی آن.
باید به یاری بیسرپرستان و درنیمهیراهماندگان و هممحلیان و همجواران و تهیدستان و تنگدستان رفت. باید به پدر و مادر و برادر و خواهر احسان و نیکی کرد. باید کهنسالان و آموزگاران و فرمانروایان را بزرگ و گرامی داشت.
باید به سبزیها، بار درختان و دانههای گندم و جو حرمت نهاد. آب و خاک هم که منزهاند و آسمانی؛ باید از آنها، صیانت و نگهداری کرد.
اینها تنها بخشی از دانشهایی بود که مکتبخانهها سعی داشتند کودکان آنها را در زندگی خود به کار ببندند.
مکتبخانههای کلان شهرها حالوروز بسیار نیکوتری از مکتبهای روستایی داشتند؛ دادودرخواست بیشتر مردمانِ شهری از یک طرف و یاری افراد کلهگنده و متمول از طرف دیگر به توسعهی همهجانبهی آنها بسیار کمک میکرد. مکتبهای شهری، به ویژه آنهایی که در جوار آموزشگاههای دینی برجسته بر پا شدند، توانستند اثر پررنگونقشتری از خود در تداوم ادب و حکمت ایرانی و ترابرد اندوختههای مذهبی و منشی ایرانیان به یادگار بگذارند.
آنان که همچنان یاد مکتبها را در دل زنده نگه میدارند این حرفم را میپذیرند که مکتبخانهها، با وجود کاستیهای فراوانی که داشتند، ولی توانستند با ترویج گلستانخوانی و مانند آن، فرزندان ایران را با ادب و فرهنگ و حکمت پیشینیانشان آشنا کنند.
باری، کمی بعد، هنگامی که فتحعلی شاه روی کار آمد، یکیدوبار تعدادی از کسوکارش را برای فراگرفتن علوم و فنون جدید جنگی به انگلستان، روسیه و ایتالیا فرستاد. ولی دومین شاه قاجار نتوانست بیش از این، کاری برای ترقی شیوهی آموزشی در ایران انجام دهد.
در سال ۱۲۳۰، در زمان ناصرالدین شاه، “دارالفنون” نخسین مدرسهی حکومتی در ایران با تلاشهای بسیار امیرکبیر بنا نهاده شد. مدرسهای نو، با سبک آموزشی تازه و با معلمانی از آنور آب آمده، از اتریش، ایتالیا، روسیه، انگلستان و فرانسه.
با افزایش چاپخانهها، جراید و روزنامهها و برگردانی کتابهای فرنگی به زبان فارسی؛ و نیز با شدت یافتن جنبشهای عدالتخواهی و قانونخواهی فرانسویان؛ و به ویژه، آگاهی ایرانیان از انقلاب فرانسه و مرور اتفاقات فرانسهی در اواخر قرن ۱۹، دیسیپلین فرانسوی وارد آتمسفر ایران شد بل آن را به تمامه احاطه کرد تا آن اندازه که ایران را فرانسهی آسیا خواندند.
البته فرستادن بسیاری از دانشجویان به فرانسه هم در این انفعال و تأثر فراخ، نقش بسیاری داشت. حکومت، شمار زیادی از دانشآموختگان نخستین دورهی دارالفنون را به فرانسه راهی کرد. خانوادههای ثروتمند هم عمدتاً مقصد سفرشان به فرانسه بود. اینها سبب شد فرانسه بیش از طرفهای دیگر، یعنی انگلیس و روس، در میان قشر تجددخواه و سیاستمدار ایرانی جا باز کند. باعث شد تجدد و مدرنیتهی ایرانی لااقل تا آخر حکومت پهلوی نخست، فرانسوی باقی بماند و از روی مدرنیزاسیون فرانسوی مشق کند.
در یکیدودههی آخر پادشاهی ناصری، هنگامی که داشت این سلسله رو به نابودی میرفت، بهآهستگی سیستم آموزشی ایران از گفتمان نظامی به گفتمان قانونخواهی شیفت کرد. شکل اعتراضی به خود گرفت و بانگ “قانون برای همه” را سر داد و آن را به گفتمانی غالب در جامعه تبدیل کرد.
طرفداران این گفتمان، روی کار آمدن مشروطه و یا هر حکومت مردمسالاری را منوط به گرفتن تصمیمهای جمعی و عقلانی میدانستند که بر پایهی اندیشه و دانش و فهم مناسبات جهانی استوار باشد. قائلین به این گفتمان، ریشهی گرفتاریهای مملکت، بالاخص باخت مفتضحانه در مقابل استعمارگران بزرگی چون روس و انگلیس را در تکرویهای دیکتاتورانهی شاه میدیدند.
این افکار و عقاید که مردم را به نافرمانی از شاه ترغیب میکرد باعث شد تا شاه ناصرالدین انگشت اتهامش را به سوی معلمان دارالفنون نشانه بگیرد و آنان را مقصر غایی در نافرمانی مردم بداند. برای همین، نام برخی از معلمان این مدارس در لیست تحریم شاهانه قرار گرفت.
بااینهمه، مشروطهخواهان توانستند پس از ترور ناصرالدین شاه و قبولاندن باورهای خود به مظفرالدین شاه، در سال ۱۲۸۵ شمسی به بخش بزرگی از خواستههای خود برسند. قدرت شاه، زیر سایهی نظارت مجلس شورای ملی رفت. مجلسی که البته پس از مدتی کوتاه با شیطنتهای روس به فرمان محمدعلی شاه به توپ بسته شد و تعدادی از مشروطهخواهان به دار مجازات آویخته شدند و گروهی از شهر و دیار خود گریزان.
ولی مشروطه، بادی موسمی نبود. بعد از یک و نیم سال آوارگی توانست تهران را تسخیر کند و مجلس شورای ملی را دوباره به راه بیندازد. توانست بعد از قبولاندن دو گفتمان قبلی خود _ یعنی لزوم اقتدار نظامی ایران و استقرار قانون در کشور _ گفتمان سوم خود را هم به کرسی بنشاند: برنامهریزی برای وزارت معارف در رابطه با مدیریت و رتقوفتق امور مکتبخانهها؛ ارتقای معلمان قدیم؛ پرورش معلمان جدید؛ احداث مدارس (ابتدایی و عالی) دولتی؛ پرداخت کمکهزینهی تحصیلی به دانشآموزانی که از طبقهی کمدرآمداند؛ تنظیم و تدوین متون درسی جدید (مانند: ادبیات فارسی، اجتماعی، دینی، تاریخ و جغرافیا)؛ بهبود وضعیت بهداشتی دانشآموزان و مدارس و غیره.
سیستم آموزشی جدید موظف بود شهروندانی شایستهی شرایط آیندهی کشور بپروراند؛ شهروندانی میهندوست، شاهدوست، جانفدا در راه میهن و شاه.
آنها امید داشتند با این کار، ایرانی که روزگاری سرزمین کوروش و داریوش و انوشیروان و امرای قدرتمند ساسانی و آل بویه و شاه عباس و غیره بود و نفوذ و قدرت سیاسی و فرهنگی و علمیاش حتا در آن دوردستها مشاهده میشد، بار دیگر عظمت از دست رفتهاش را باز یابد.