آدمهای این دوره، بیش از آدمهای دورهای قبل، از وضع خودشان شاکیاند. آنها از سالها به انتظار نشستن برای درست شدن ساختار اجتماعی و اقتصادیشان کلافهاند. میخواهند، با کمک دانش و فن روز، راهی برای رهایی از این وضع بیابند. راهی که، با شتابی هرچه بیشتر، آنها را از این وضع اسفناک به بهشت رفاه و خوشی دائم برساند. از این رو، آنها بیش از پیشینیان در ساختارها دست میبرند و در تغییر و اصلاح آن میکوشند.
اصلاحات ساختاری، در گذشته، بسیار دیر و درنگین رخ میداد. هر چند ده سال، جنبشی از کف جامعه آغاز میشد و آهستهآهسته به دل دستگاه حکومتی راه مییافت. ولی اکنون، در دورهای که جنبشها چهارنعل میتازند، ضروریات تغییر و تحول مایهی این شدهاند که حکومتها خود در پی اصلاح ساختارها بر آیند.
حکومتها، که در گذشته همواره حافظ ساختار موجود بودند، اکنون خود گردانندهی اصلی تحولات شدهاند. ساختارهای کهنه را در هم میشکنند. نقشهی ساختارهای نو را میکشند. سازمانهایی ویژه برای تسریع و پیگیری تحولات بنیان میگذارند.
با این همه، حکومتها هنوز نتوانستهاند روند تغییرات را بهدرستی مدیریت کنند و آن را در جهتی مناسب تنظیم و عاقلانه به جریان اندازند. بیشتر سازوکارها، هنوز، کهنه و درهمریختهاند. رویههای بهجا، همچنان، در پی خواستههای نابهجا روانند. و همین آشفتگیهای ساختاری، مایهی ناهنجاریهایی ریز و درشت، در اعماق جوامع جدید شده است.
جوامع جدید دیگر نمیتوانند با روشهای منسوخ راهی برای گشایش گرههایشان بیابند. آنها بایستی داوری و دلالت عقل را برای رسیدن به توسعهی پایدار بپذیرند. افزون بر این، شیوههای عقلی را در تمامی امور خرد و کلان خود، بهویژه در مبانی اجتماعیشان، به کار گیرند.
در دورهای که همگان گستراندن همهسویهی علوم و فنون، و همچنین تغییر و توسعه و نوآوری را بیچونوچرا پذیرفتهاند، نبایست به علوم اجتماعی بیتوجه بود. با علوم اجتماعی میتوان اوضاع جامعه را فهمید، پیشبینی کرد، مسائل برآمده از تغییر و تحولات را کاست و گذر از دورهای به دورهی دیگر را آسان ساخت. از این رو، کارشناسان علوم اجتماعی در ساخت جوامع جدید، به خصوص در کشورهای کمتر توسعهیافته، نقشی بیبدیل دارند.
کشورهای روبهتوسعه، همانها که از جهت اقتصادی از کشورهای صنعتی پیشین سالها عقب افتادهاند، از دو سو به متخصصان علوم اجتماعی نیازمندترند:
از یک سو، میخواهند دوران گذار را با هزینهای کمتر و شتابی دوچندان طی کنند. در واقع میخواهند مراحل توسعه را آگاهانه و بابرنامه بپیمایند، نه همچون کشورهای صنعتی پیشین که از این مراحل ناآگاهانه و بهتدریج گذر کردند.
از سویی دیگر، کشورهای روبهتوسعه، با مشاهدهی حالوروز اجتماعی امروز کشورهای صنعتی پیشین، دریافتهاند که توجه محض به مادیت، دانش، و فناوری بهخودیخود میتواند زایای بسیاری از مسائل ناگوار اجتماعی باشد. چنانچه فرهیختگان و کارشناسان علوم اجتماعی این مسائل را پیشبینی و نسخهای برای درمان آن تجویز نکنند، بیگمان تحولات اقتصادی، در کنار گشایش و زایشی که دارند، مشکلاتی بزرگتر با خود به همراه میآورند.
علوم اجتماعی، با تمامی شاخه و زیرشاخههایی که دارد، ابزاری برای سنجش حالوروز جامعهاند. چراغیاند برای روشن ساختن کنارهای تاریک جامعه؛ برای نمایاندن نارساییهایی که همواره در جامعه از چشم مردم و مسئولان پنهان میمانند. کارشناسان این علوم، در رشتههای گوناگون آن، به پشتوانهی دانش و تخصصی که دارند، سویههای ناپسند جامعه را از پس چهرهی آراستهی آن، پدیدار میکنند و این گونه بانی بهسازی وضع جامعهی خود میشوند.