هزار هنوز | ما از زبان‌بازی خسته‌ایم به زبان‌پروری نیازمندیم

۱_ ما از زبان‌بازی خسته‌ایم به زبان‌پروری نیازمندیم:
هرازگاهی از خودم می‌پرسم که چرا اینقدر نویسنده‌ی درست‌وحسابی و باسواد در کشورمان کم داریم؟ چرا پای مقالاتِ علمی‌‌ و دانشگاهی‌مان به آن ور آب باز‌ نمی‌شود؟ چرا کتاب‌های داستانی و رمان‌‌مان، در خارج از کشور، خریدار پیدا نمی‌کند؟

بعد که می‌بینم نویسنده‌ی ایرانی حرفی نو برای گفتن ندارد؛ با هیچ زبان خارجی‌‌ای هم از نزدیک آشنا نیست؛ و زبان نوشتاری‌ و چه بسا گفتاری‌اش هم عیبناک است به کسادی بازارِ زبان‌ فارسی‌مان در ادبیات جهان حق می‌دهم.

عیبناکی زبانْ دردی نبوده که در چهاردیواری اتاق نویسندگان، محصور مانده باشد؛ سر از کوچه‌ و بازار و مدرسه و دانشگاه درآورده. این باور که زبان به دین خود و ارکان دیگر جامعه به دین خود، فکری کودکانه بوده و هست.

معتقدم که اگر نتوانیم زبان‌مان را بپرورانیم _ و به اصطلاح جوانان امروز به‌روز کنیم _ طعمِ شیرینِ ترقی را در هیچ زمینه‌ی دیگری هم نخواهیم چشید. اگر زبان‌مان را نآراییم و نپیراییم، اندیشه‌‌ای آزاد نخواهیم داشت و اگر اندیشه‌‌ای آزاد نداشته باشیم، روحی بزرگ و پذیرا نخواهیم داشت و اگر روحی بزرگ و پذیرا نداشته باشیم، هیچگاه توسعه، ترقی و تکنولوژی مهمان‌ سفره‌های سرزمین‌مان نخواهد شد.

 

 

۲_ زبان معیارمان کو؟
اگرچه در تقویتِ زبان مردم یک کشور: کتاب، مجله، روزنامه، مدرسه، رادیو، تلویزیون و حتی شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ‌ها و وب‌سایت‌ها نقشی اساسی و ویژه‌ دارند؛ ولی آرایش و پیرایش زبان، یا بهتر است بگویم “زبان‌پروری” (تا بفهمید که مقصودم زبان‌بازی و بزک کردن کلمات نیست که در برخی نشریات و رسانه‌های امروزی متأسفانه فراوان شده است)، نیاز به آموختنِ فنونی دارد که اکنون در ایران، مرجعی خاص برای آموزش آن وجود ندارد.

با آنکه زبانِ نوشتاری در ایران، نسبت به چند دهه‌ی پیش، شاداب‌تر شده و فضای بیشتری برای عرض اندام به او داده شده است، اما همچنان، زبانی آشفته و به‌هم‌ریخته به نظر می‌رسد. و آن، به‌خاطر این است که در مملکت ما، ایران، هنوز زبانی به عنوان زبانِ معیار وجود ندارد. نشریات ما، سرمشق و الگویی ندارند تا نوشتجات‌شان را بر طبق آن سروسامان دهند. زبان فارسی نمی‌داند به ساز که برقصد. در حالیکه همه‌ی زبان‌های اصیل و آبرودار دنیا، یک زبان پاک و پخته و نامبهمی را به عنوان زبانِ معیار، در جلوی چشم نویسندگان‌ و خوانندگان‌شان قرار می‌دهند تا بر طبق آن بنویسند و بخوانند.

در ایران هنوز بر سر بسیاری از قواعد دستوری و املایی اختلاف نظر شدید است. هنوز بر سر تلفظ بسیاری از واژه‌ها دعوا است. هنوز بر سر فاصله و نیم‌فاصله و غرب‌گرایی و شرق‌گرایی زبان، جنگ است. هنوز و هنوز و هنوز و هزار و هزاران هنوز دیگر. شما بگویید با این “هزاران هنوز” چگونه می‌توان بر سر داشتنِ زبان نوشتاری واحد با هم‌زبانان خود به توافق رسید؟!

 

 

۳_ من کلمه کم دارم، تو چطور؟
زبان فارسی با اینکه از جهاتی غنی‌ترین زبان‌ دنیاست ولی علاوه‌ بر نداشتن زبان معیار، باید همه‌مان اعتراف کنیم که نسبت به دیگر زبان‌های اسم‌و‌رسم دار دنیا، لغات زیادی برای به کار بردن ندارد و دست‌وبال قلم نویسندگانی ایرانی از این جهت، بسته‌تر از دست‌وبال قلم نویسندگان انگلیسی، روسی و حتی عربی‌زبان است. تعداد لغات غیرتکراری به‌کاررفته در یک کتاب یا مقاله آن‌ور‌آبی‌ تا چندین برابر تعدادِ لغات غیر‌تکراری به‌کار‌رفته در یک کتاب یا مقاله‌‌ی ایرانی‌‌الاصل است.

 

 

۴_ این همه استعاره و تشبیه در زبان مردم ایران چه می‌کند؟
عیب بزرگ زبان فارسی ما این است که خیلی اهل باریک‌بینی و موشکافی نیست. این مشکل، اگرچه تا حدودی به شخصیت خود زبان فارسی برمی‌گردد؛ اما، عمده دلیل بروز آن، کوتاهی نویسندگان ایرانی‌ در خردگرایی و چاره‌اندیشی و کندوکاو و ریشه‌یابی است. علاوه بر اینکه نویسنده‌ی ایرانی به دلایلی که در بند بعد خواهم گفت میل چندانی برای شفاف‌سازی و رک‌گویی ندارد؛ ایرانی، از دیرباز ناچار بوده در لفافه سخن بگوید. مشاهده‌ی این همه تشبیه و استعاره‌ی بجا و نابجا در مقالات علمی کشور، ریشه در همین آفت پرگزند دارد.

ولی چرا زبان فارسی تا به این میزان دربسته و سربسته حرف می‌زند؟ چرا تا این اندازه محجوب شده و با اینکه به بسیاری از قضایای پشت پرده آگاه است ولی «خود نشسته پشت پرده و از پشت‌پرده سخن نمی‌گوید»؟* روزگارِ زبان فارسی، روزگارِ طوطی خوش‌الحانی است که در اتاقِ کوچک سلطانی، در قفسی تنگ به حبس درآمده. می‌شنود. می‌بیند. ولی حقی برای سخن گفتن با دیگر طوطیان ندارد. تنها همین یک جمله را سربسته بگویم که: “تضارب آرا در ایران بسیار کم است.”

 

 

۵_ زخمی دیگر:
زخمی دیگر هم هست که آن را نیز ما بر تن زبان فارسی خراشیده‌ایم؛ کلماتش را نابه‌جا به کار می‌بریم، هر کس هر معنایی را که دلش بخواهد در هر کلمه‌ای می‌تپاند. انگار در این کشور لازم است هر نویسنده‌ای فرهنگ لغت خودش را هم برای‌مان بنویسد تا که در باغ تفاهم‌مان با هم بسته نشود. نمی‌دانم، شاید که من زبان نفهم شده‌ام؟

 

خلاصه آنکه زبان فارسی نه امروز، نه دیروز، سال‌ها است که زبانی روان و چابک و چالاک نیست. “افتاده بر بستر مرگ و بسیار بیمار است و اگر طبیبان همین روزها اجازه‌ی حرکتش ندهند، از زخم بستر خواهد مُرد، نه از زخم‌های دیگر.”**

 

«حرف‌های همه‌ی مردمِ اینجا، یکی است؛ یکی که از دهان‌های مختلف می‌شنوی.»***

 



*/**/*** دفترچه‌یادداشت‌‌ خصوصی

به اشتراک‌گذاری یادداشت
پیشنهاد مطالعه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *