نگاهی اجمالی به کتاب «روش نویسندگی» نوشتۀ استاد اسدالله مبشری
«روش نویسندگی» در این چاپی که من از آن به دست دارم کتابی کمحجم (صد و سه صفحه)، کهنه و پر از کلمات بینقطه و ناخواناست. ولی بیشک به سبب آنهمه نکات درست و درساموزی که در آن هست حتا با همین کیفیت چاپ هم باید آن را بارها و بارها خواند.
با هم به بخشهای مختلف آن سری بزنیم:
کتاب از یک مقدمه، دو فصل، و یک خلاصه تشکیل شده:
مقدمه
مبشری کتاب را با این جمله آغاز کرده: “هرکه برای نوشتن قلم بدست گرفته باشد میداند که قلم ابزاری بیاندازه ظریف است که بکار بردن آن، هنر و چابکدستی بسیار میخواهد.”
چند سطر دربارۀ ناتوانی ما ایرانیان در فن نوشتن سخن میگوید. سپس در وجه آن میگوید: “بیشک، علت آنست که ما ارزش زبان و هنر زبان ملی خود را، چنانکه باید، نمیدانیم و از اینرو آنرا بیفایده و آسان میپنداریم، و باین دلیل در محیط دبستان و دبیرستان برای آموختن آن کوشش بایسته نمیکنیم و طبیعة در کانون خانواده و خانۀ اجتماع نیز، که از فرهنگ ریشه میگیرد، چیز آموزندهای نمییابیم.”
بعد از فواید آموختن «فن نوشتن» سخن میگوید:
۱_ تکامل انسانیت: انسان با نوشتن با سایر موجودات دست اخلاص و یگانگی میدهد و موجود واحدی سراپا عشق و فداکار میشود.
۲_ تربیت روانی: انسان با نوشتن منطقۀ الوان را میشناسد، سایهروشن را حس میکند، با رنگهای بدیع و بیپایان معانی آشنا میشود و در دریای نور که در اقلیم انسانیت تا ابد جاری است جاودان سیر میکند.
۳_ فهمیدن و فهماندن علوم و هنرها و حرفهها. ایشان در اینجا نکتهای تأملبرانگیز گفته: “اگر قتل نفس، جنایت باشد، باید قبول کرد که بر باد دادن وقت و زندگی مردم هم، جنایت است، و بر عکس صرفهجوئی در آن، بخشیدن زندگی و اعطای حیات است.”
۴_ حفظ ملیت. جملهای از آلفونس دوده، نویسندۀ فرانسوی، نقل کرده که: ” ملتی که زبان خود را خوب بداند، هرچند روزی اسیر ملت دیگر گردد، بمنزلۀ محبوسی است که کلید زندان خود را در جیب داشته باشد. چنین محبوسی، هر لحظه اراده کند میتواند از زندان خارج شود.”
سپس چند راهکار برای خوب نوشتن ارائه میدهد:
۱_ میگوید در مرحلۀ نخست باید تفکر کرد، نازکاندیش بود و بلندفکری کرد؛ باید به فکر نیرو بخشید. کوشش، جدّ و تمرین هم که امری ضروری است. صفای باطن هم لازم است، باید ایمان صاف و دل الهامپذیر داشت، باید احساس را صیقل داد.
این نکته برایم بسیار تازه بود. اجازه بدهید قدری از متن کتاب را اینجا برایتان بیاورم: “دل احساس میکند و فکر آن احساس را بیان مینماید … با تفکر و دقت، به عالم معنا میتوان راه یافت؛ و با چشمِ هوش، جهان را میتوان دید؛ کوشش، استعداد مهیا میکند و دشواریها را میکاهد؛ رفته رفته وسعت نظر پدید میآورد، و افق دید را در بینهایت قرار میدهد؛ آنگاه انسان با طبیعت مرموز آشنا میگردد … وقتی بکتابی بر میخورد، حاصل عمر و خلاصۀ زندگی هزاران انسان را در آن متراکم میبیند و بیخیال و سبکسر از آن نمیگذرد … وقتی همه چیز را بدقت دید و بتفکر پرداخت، در عمق آفرینش فرو میرود و از هرچیز [برای نوشتن] الهام میگیرد.”
۲_ در مرحلۀ دوم میگوید باید آثار نویسندگان خوب را خواند، باید آنها را از بر کرد و خود مدتی خاموش بود، چنانکه مولوی گفت:
مدتی میبایدش لب دوختن
وز سخندانان سخن آموختن
تا بیاموزد نگوید صد یکی
وربگوید حشو گوید بیشکی
در اهمیت و لزوم توجه به آثار گذشتگان میگوید: “عمرها گذشته تا مطلبی معلوم شده و روزگارها سپری گردیده تا کلمهای در زیر زبان و قلم، نرم و صیقلی گردیده و امروز چون مراورید غلطان مییابیم.”
سپس خواندن چند کتاب را برای تقویت قلم توصیه میکند:
_ قرآن و احادیث؛
_ اشعار حافظ و سعدی و نظامی و ناصرخسرو و عطار و سنائی؛
_ گلستان، قابوسنامه، خواجهنظامالملک، کلیله و دمنه، تاریخ بیهقی، نوروزنامۀ خیام، کیمیای سعادت، عالم آرای عباسی و ترجمۀ یمنی و طبری.
۳_ در مرحلۀ سوم به بازنگری دعوت میکند: “پس از خواندن هر نوشته باید در خود فرو رفت و از خویش پرسید که نویسنده چه دیده که و چگونه آنرا دیده است. از کجا وارد مطلب شده، پیکرۀ نوشته را چگونه ریخته، احساس و تفکر خود را چگونه بیان کرده است … و بطور کلی اصول هنر او چیست؟”
۴_ در مرحلۀ چهارم میگوید باید حواس پنجگانه را تیز کرد؛ بهویژه برای شنیدن سخنان فصیح و زیبا.
در جملات پایانی مقدمه این تذکر را میدهد که “همانقدر که انس با آثار بلند و زیبا لازم است، از خواندن آثار مبتذل باید پرهیز کرد.”
فصل اول
در ابتدای این فصل از منطق زبان حرف میزند. از اینکه هنر، زبانِ طبیعت است. از اینکه نمیتوان قانون و دستور زبان را وضع کرد بلکه باید آنرا چون سایر قانونها از طبیعت آموخت.
میگوید در طبیعت برای هر مظروف ظرف مناسبی است پس باید هر معنا را در کلمهای مناسب جای داد.
اساس خلقت بر تناسب و جمال است پس باید در انتخاب کلمات و جملهبندی و پیوند آنها به هم، تناسب و پیوستگی را رعایت کرد تا رنگ جمال پدید آید.
یا چون طبیعت امر میکند که برای وصول به مقصود، کوتاهترین راه پیموده شود، باید جمله، تا آنجا که ممکنست کوتاه باشد (ایجاز)، و از دراز کردن نابجای آن (اطناب) پرهیز شود.
و چون هر جلوۀ طبیعت در زمینهای تجلی میکند، زمینۀ هر سخن نیز باید مطلبی باشد (موضوع سخن)، و هر مطلب بنحوی تجلی کند (سیاق سخن)، و باز، چون در طبیعت حرکت بیهدف موجود نیست، هر نوشته نیز باید هدفی داشته باشد (نتیجۀ سخن)، و برای رسیدن به آن، از راهی معین و بهطرزی مخصوص، راه سپرده شود (طراز سخن).
در طبیعت طفره وجود ندارد، پس، در سخن نیز باید توالی جملهها و معانی را مراعات کرد (انجام سخن)، و صحت و استواری که اساس حیات است در نوشتن و گفتن بهکار رود (فصاحت)، و جمال که هدف نهائی وجود است با آن قرین گردد (بلاغت).
در طبیعت هر مقدمهای را نتیجهای و هر علتی را معلولی است، در سخن نیز باید برای هر نتیجه مقدمهای تمهید کرد و رابطۀ علی و معلولی را در هر عمل بیان نمود.
و نیز به روش سنت حیات، لازم را گرفت و زائد را رها ساخت؛ یعنی، از گفتن آنچه نویسنده را به هدف نمیرساند سرباز زد و از استعمال کلمات بیجا و تکرار بیهدف پرهیز نمود.
سپس با توجه به مطالب بالا در دو قسمت مجزا نکاتی چند دربارۀ کلمه و جمله میگوید:
قسمت اول: کلمه
در ابتدا دو تعریف برای کلمه میآورد:
۱٫ علامت یا لفظی که دارای یک معنی باشد.
۲٫ تعریف دوم از غزالی است؛ او میگوید: “کلمه وسیلهای است که با آن یک معنی نمودار میشود، خواه آن وسیله حروف تهجی باشد، خواه علامت و نشانهها.”
سپس توضیح میدهد: در اینصورت «تبسم» نیز کلمهای است بر حسب مورد، اشتیاق یا مثلا انبساط خاطر را میرساند؛ و «بوسه» کلمهای است که محبت را بیان میکند؛ «نگاه» یک انسان لال یا یک طفل خردسال، «شکل یک گل»، «طرز یک گیاه»، کلماتی فصیح است که معانی بسیاری را بیان مینماید بیآنکه در ترکیب آن، حروف تهجی به کار رفته باشد.
بعد بیان میکند که در حقیقت انسان با کلمات و تصاویر فکر میکند:
وقتی میخواهیم با ظرف و قالب کلمات، مقصود خود را بیان نمائیم دو مرحله را طی میکنیم:
مرحلۀ اول _ مفهومی را که در باطن و ذهن داریم جمعوجور میکنیم تا به درجهای از کمال برسد تا بتواند به قالب کلمه درآید.
مرحلۀ دوم _ پس از آنکه کلمۀ منظور را یافتیم و در حقیقت صدای درونی خود را شنیدیم، آنگاه میخواهیم آنرا به دیگری منتقل سازیم باید کلمهای صریح و روشن را انتخاب کنیم که معنی دقیق چیزی را که میخواهد بگوییم در خاطر مخاطب چنانکه باید جای دهد. آنقد لفظ را تغییر میدهیم تا معنی منظور در کلمۀ مناسب جای گیرد.
میگوید در انتخاب کلمه باید این نکات را دقت کرد:
۱_ کلمه صریح و روشن باشد. همه آن را بفهمند یا با توضیحی منظور را آشکار ساخت و نباید کلمه مبهم و پربار و سنگین باشد.
۲_ علاوه بر صراحت و روشنی، کلمه باید جمیل و موزون و خوش ادا باشد، یعنی، بر حسب مورد، از سلامت یا متانت یا لطافت رنگ بگیرد. این منظور، از تلفیق و حرکت حروف و تناسب آنها حاصل میشود. مثلا:
_ کلماتی که از حروف (ب_ت_ج_د_ع_ق_ک_گ) تشکیل شود، و جملههائی که از حروف اضافه، مثل (در_بر_اندر_و مانند آن) خالی باشد، پرضربه و استوار است. (متانت کلمه)
_ حروف (د_ل_م_ن_و_ی) به کلمه نرمی میدهد.
_ کلماتی که از حروف (همزه _ ع _ ت _ ط _ س _ ص _ ح _ ه _ خ _ ز _ ذ _ ض _ ف) ساخته شود (مثل وضع، طعم و مانند آن)، یا دو کلمه که حرف آخر کلمۀ اول و حرف اول کلمۀ دوم از حروف مذکور یا مشترک یا قریب المخرج باشد (مثل درروی _ اخذ خراج _ وضع علم و مانند آن) یا مخارج آن موجب تغییر شکل فوری زبان در دهان گردد (مانند لام و راء در کلمۀ آمال را و غیره) یا جزء آخر کلمۀ اول در اول کلمۀ دوم تکرار شود مثل (تا تاج _ در درون _ بر برامکه و مانند آن) سبک بر زبان نمیگذرد و سلیس نیست، و کلمهای که خوشایند نباشد از لطافت خالی است.
سپس بیشتر از کلمات میگوید:
۱_ پیوند کلمات
پیوسته شکل و رنگ کلمه را تغییر میدهیم و آنرا صیقل میزنیم تا کاملا شبیه نقش ذهنی ما گردد. مانند نقاشی که یک نگاه به مدل خود و نگاهی به تصویری که کشیده میکند و با قلم رنگ، نقشی را که کشیده است دائما تغییر میدهد تا کاملا شبیه به مدل او گردد، نویسنده هم آنقدر با رنگ الفاظ و کلمات، شکلی را که میخواهد بسازد تغییر میدهد تا درست صورت ذهنی خود را مجسم سازد.
در حقیقت، ترکیب کلمات نیز مانند ترکیب اجسام، مفهوم جدیدی میدهد. با آمیختگی آهنگ دو کلمه، در زیر طاق ترکی آهنگ جدیدی ایجاد میشود که با آهنگ جدای آن کلمات متفاوت است. پس، کلمات که هریک عطر و آهنگ و رنگی دارد، با همنوائی و ترکیب، رنگ و عطر و آهنگی دیگر مییابد.
هنر مهم نویسنده در ترکیب کلمات است. کوشش مهم نویسنده در اینست که نوائی را که میخواهد، از گلوی کلماتی که به هم میپیوندد به گوش برساند.
تغییر اثر کلمات
کلمات، بر حسب طبقۀ اجتماعی، و پایۀ تعلیم و تربیت، و حرفه و سرگذشت، و احساس شخصی، در هر کس تأثیر متفاوت دارد. (پرونده) در ذهن بازپرس و بایگان و کاغذفروش و صحاف و شاکی و متهم، یکسان نیست.
علاوه بر این، هر کلمه کلمات دیگر را بیاد میآورد و معانی دیگر را در پی میکشد.
تأثیر زمان و مکان در کلمات
موج عوامل زندگی، الفاظ را نیز چون هر چیز دیگر بالا میآورد یا بهقعر فراموشی میسپرد. (مانند گرز، کوپال، زوبین و …) باری، سایۀ زمان و مکان رنگ الفاظ را نیز مانند قیافهها و اندامها و حیوانها و گیاهها تغییر میدهد.
ترکیب صفت با اسم
باید احساسات گوناگون خود را که از حیث درجه و رنگ تفاوت بسیار دارد، با صفات بیان کرد که بیانگر دقیق آن احساس باشند نه از صفاتی مثل «خوب»، «بد»، «بسیار»، «خیلی»، «بد» و «خوب» که کلیند و ناواضح در بیان احساس.
مثلاً خوب درجاتی دارد: فریبنده، دلربا، پرارزش، مستکننده، آرامبخش، بدردخور، دلکش، خیرهکننده، حیرتآور … .
همچنین بد: بدردنخور، بیارزش، زننده، نفرتآور، کشنده … .
کلمات بمنزلۀ تودههای سنگ است که بخودی خود شکل و حالتی دارد، اما همانطور که نوک تیشۀ حجار، از تودههای سنگ شکل منظور را بیرون میآورد حالت و چگونگی آنرا جلوه میدهد، صفت نیز موصوف را از شکل کلی و معمولیش در میآورد و حد مشخص و چگونگی آن را دقیق نمایان میسازد.
۲_ مقایسۀ اشیاء و معانی
الف_ گاهی بین اشیاء و معانی، مشابهت موجود است. این شباهتها گاهی با ادات تشبیه [چون، مثل، مانند] بیان میشود (تشبیه)، و گاه بدون آن (استعاره).
ب_ و گاهی، بین اشیاء و معانی، نسبت دیگری غیر از مشابهت موجود است. بیان این نسبتها، برحسب مورد، «مجاز» یا «کنایه» نام دارد.
بهطور کلی، هر معنی که در بادی نظر برای حقیقتی به ذهن نرسد بلکه با تعقل و تفحص بخاطر آید، مجاز است. (یا بگو آن مناسبتی که غیر از مشابهت است.) مثل مناسبت بین دست و معنای قدرت و چیرگی. در مجاز، لفظ در معنی خود بکار نمیرود.
ولی کنایه استعمال لفظ است در معنی خود، اما، با غرض و منظور دیگر، مثلا در جملۀ «هر که بامش بیش برفش بیشتر» همۀ کلمات بمعنی حقیقی خود بکار رفته است.
قسمت دوم: جمله
چند قاعدۀ جملهنویسی:
قاعدۀ اول_ نخستین قاعده برای نوشتن جمله، درست نوشتن آنست. این معنی را در اصطلاح، «فصاحت» مینامند و آن خالی بودن کلام است از ضعف تألیف و تنافر کلمات و تعقید لفظی و معنوی.
هر جزء جمله، در جای خود بنشیند (خالی بودن جمله از ضعف تألیف)؛
و انتخاب کلماتی که آسان بر زبان بگذرد (خالی بودن کلمات از تنافر)؛
و برای ادای مقصود ناقص نباشد (خالی بودن از تعقید لفظی)؛
و معنی منظور را با صراحت و روشنی برساند (خالی بودن از تعقید معنوی).
قاعدۀ دوم _ پس از درست نوشتن، قاعدۀ رسائی و زیبائی جملههاست. (بلاغت)
برای زیبائی جمله:
۱_ جمله باید کوتاه باشد. (ایجاز)
کلمه را باید فقط به میزانی اضافه کرد که درست معادل معنی شود… باید چنان دقت کرد که گوئی نویسنده زر ناب میکشد…. باید هر کلمه چنان حاکی معنی و معادل مقصود باشد که اگر از جمله حذف شود، معنی جمله ناقص گردد. … جمله وقتی فنی و صحیح و آئینه تمامنمای منظور است که با تغییر، یا اضافه، یا کسر، یا جابجا کردن هر یک از کلمات آن، مفهومش تغییر کند… جملۀ کوتاه جملهای است که اگر یکی از کلمات آن حذف شود یا تغییر کند، معنی جمله ناقص شود.
۲_ جمله، موزون و خوشآهنگ باشد.
۳_ کلمات جمله مکرر نباشد.
باید غافل نشد که اصل درست نوشتن است نه زیبا نوشتن.
۴_ کلمات و معانی جمله متناسب باشد. (آرایه مراعات النظیر)
فصل دوم: ارکان سخن
قسمت اول: موضوع سخن
گفتار باید سه خصوصیت داشته باشد:
۱_ اختصار؛
۲_ وضوح؛
۳_ شباهت به حقیقت.
فقط آنچه را لازمست باید گفت. باید صمیمی گفت.
چگونه باید نوشتن موضوعی را شروع کرد؟
_ نخست به تعریف موضوع سخنتان بپردازید؛
_ رنگ زدن به موضوع … باید دید که نویسنده آن مطلب را با چه احساسی مینگرد. اعتقاد، ذوق، باور، تمایلات و تجارب نویسنده در این مرحله به جنبش در میآید… نویسنده فقط احساسی را بر میگزیند که میخواهد موضوع را به آن رنگ در آورد.
بعبارت دیگر، نویسنده موضوع خاصی را از نظر مشخصی و با احساس و رنگ معلومی بیان میکند. طبیعة سایر نظریهها احساسها را دور میریزد.
باید احساس خود را در طول نوشته تغییر ندهد بهطوریکه پیوسته نوشتهاش تصویر گویا و تمامی از او باشد.
قسمت دوم: طرازبندی یا طرح سخن
طرح نوشته، مثل نقشۀ بنا، باید قبلا مطابق نیاز ترسیم شود تا سازنده بداند که در هر نقطه چه مصالحی بکار ببرد.
آنچه موضوعی را مؤثر و پرجذبه میکند همانا تعادل و تناسب طرح، و توالی کلمات و جملههااست.
همۀ موضوعها باید پیرامون مطلب اصلی بچرخد و بیان آن موضوع اصلی را تقویت کند و رنگش را روشنتر سازد. (مثلا اگر موضوع نوشتهای بیان پهلوانی و دلیری یک نفر باشد، نباید بیجهت شرح جمال و هنرمندی معشوقۀ او را بیان کرد.)
نوشته نباید بینظم وناطراز باشد.
چگونه باید به سخن طراز داد؟
علت اینکه گاهی مردم هوشمند نیز نمیدانند از کجا به نوشتن شروع کنند اینست که طرحی ندارند و باندازۀ کافی در موضوعی که میخواهند بنویسند فکر نکردهاند.
پس اول باید دید فکر اساسی چیست، چه چیز را میخواهیم قوی و پرقدرت نشان دهیم.
در مرحلۀ دوم باید این افکار را جدا کرد و به نسبت و ترتیب لازم، پشت هم قرار داد به طوریکه هر فکر در محلی قرار گیرد که قویترین انعکاس و ارزش را بیابد و قویترین نتیجه را بدهد.
بدیهی است که وقتی فکری باموضوع هیچگونه ارتباط نداشت، نه بااصل و نه با متفرغات آن، آن را بعنوان چیز زائدی دور میریزیم. خط زدن یک نوشته برای نویسنده دشوار است زیرا هر کلمه پارهای از حیات اوست ولی قطعا باید این افکار بیمورد و نامربوط بموضوع را دور ریخت.
تقسیم بندی طرح
هر جمله از جملۀ قبل از خود بوجود میآید (مثل سلسلۀ اعداد).
در تقسیم بندی طرح:
۱_ باید موضوع را برحسب افکار مرتبط و اصلی تقسیم کرد تا اجزاء آن نمودار شود و به چشم بخورد، به آسانی تجزیه و تحلیل شود و راه مطلب دراز و خستهکننده نباشد.
۲_ نباید موضوع را بیش از حد لازم تقسیم کرد، چه در این صورت خواننده گیج میشود. و طرح اصلی از خاطرش محو میگردد.
سرعت
یکی از عوامل هر حادثه، زمان است. باید این بُعد را در شرح هر واقعه بخوبی نشان داد و گاهی نویسنده ناچار است آهسته حرکت کند، خواننده را در یک نقطه زیاد نگاه دارد، یک فکر را با چندین رنگ به او نشان بدهد؛ گاهی نیز با سرعت میگذرد و مطالب را با سرعت از نظر خواننده میگذراند.
قسمت سوم: انسجام سخن
بطورکلی، ارتباط هر جمله باید با همۀ افکار بریده باشد، مگر با دو جمله، جملۀ قبل و جملۀ بعد.
سخن باید از سایهروشن رنگ بگیرد و از مطالب سنگین و خیرهکننده پر نباشد تا خواننده تجدید قوا کند، همانند یک قطعه موسیقی باشد.
گیرائی سخن
هر جمله باید نسبت به جملۀ قبل، تشریح و توضیح باشد و نسبت بجملۀ بعد معما؛ تا خواننده نوشته را با ولع و میل تا پایان بخوانند.
باید این دو رکن در نوشته منعکس گردد:
۱_ چرا چنین شده؟
۲_ و نتیجۀ آن چیست؟
_ در نوشته باید، علت، موجب، شرط و معد را بازگفت.
_ کلمات را بامعنی صحیح استعمال کرد و درست استدلال نمود.
قسمت چهارم: سیاق سخن
طبیعت که در همه جا یک مفهوم و یک حقیقت دارد، در هر منطقه و اقلیم دارای سیاقی است، در منطقۀ جنگلی یک طور، در بیابانی … . یا مثلا صورت همۀ انسانها از حیث اجزاء و ترکیب مساوی است اما بر حسب تناسب و طرز قرار گرفتن اجزاء صورت، از هر قیافهای اثری در دل مینشیند و احساسی نقش میبندد که سیاق آن قیافه است. از قیافهای عطوفت و محبت و از قیافهای بیرحمی و خشونت، از چهرهای بیپروائی و دلیری و از چهرهای ترس و تزویر احساس میشود.
میگویند: سبک، عین شخص است. سبک و سخن هر کس تاب و آبی دارد که از همۀ وجود گوینده چشمه میگیرد . پس هر کس بخواهد از فکر و دید دیگری تقلید کند گفتارش رنگ واقعیت و جوهر حیات نمیگیرد زیرا سرچشمهای ندارد و رنگش مصنوعی و غیراصلی است. کسی که چیزی را احساس نکرده باشد چگونه آنرا بیان میکند؟
خلاصه
هرگز نباید ساده نوشتن را فدای رنگین نوشتن کرد. نخست باید ساده و رسا نوشت هر چند جملهها و اسلوب سخن بینمک و خشن باشد. هرگز نباید صحت را فدای جمال کرد. صحت و سلامت جمال طبیعی دارد.
باید نویسنده نوشتۀ خود را باآنچه فکر کرده است مقایسه کند و اندازه بگیرد و هدفی غیر از صریح و روشن گفتن و صمیمانه گفتن نداشته باشد. زیرا صراحت و روشنی اصل است و باقی همه ممنوع. وقتی درون کمال گرفت. سبک بوجود میآید. اگر تکرار کلمهای درستی سبک و سلامتی معنی را تأمین کند نباید بعنوان اینکه زیبانیست از آن چشم پوشید. بقول پاسکال “اگر کلمهای خود را بر نویسنده تحمیل کند تکرار آن واجب است.”
باید بیشتر خط زد و کمتر افزود. افکار و کلمات زائد را باید دور ریخت هرچند این کار بسی دشوار است و کمتر کسی میتواند نوشته و فکر خود را که پارهای از وجود اوست دلیرانه به دور اندازد. صرفنظر کردن از مطالب حشو زائد از فراهم آوردن معانی لازم دشوارتر است. میگویند: «یک شعر بیعیب بیک دیوان میارزد.»
برای امتحان نوشته باید از خود پرسید؟
۱_ کلمات و مطالب از نظر خواننده ناشناخته نیست؟
۲_ هماهنگی و تناسب دارد؟
۳_ جملهها آئینه منظور هست و همه فروغ معنی را منعکس کرده است؟
۴_ آیا موضوع کامل است و آنچه را میخواهیم نشان میدهد؟
۵_ پیوند جملهها چنان هست که خواننده آرام و راحت سر منزل نتیجه دررسد؟
۶_ اختصار و صراحت و شباهت بواقع و صحت در سخن آشکار است؟
۷_ سرعت لازم مراعات شده است؟
۸_ خواننده دامان زمان را لمس میکند و استواری مکان را احساس مینماید؟ بهمنظرهای که در برابر چشمانش خلق شده توجه دارد؟ اشخاص بیدقت جلب شدهاند؟
۹_ خواننده را خسته نکردهایم و به او مجال دادهایم که بیخستگی، راه خود را بهپیماید و جرعۀ معنی را قطره قطره بنوشد تا لذتش را ادراک و با نشاط و نیرو راه سپرد؟
۱۰_ آیا یک فکر ضعیف و فرعی را از فکر اساسی موضوع قویتر نشان ندادهیم؟
پاسخ این پرسشها میزان ارزش نوشته را نمودار میکند.